استاد محمدعلی بهمنی شاعر برجسته معاصر در یادداشتی، در روزنامه ایران، در غم از دست دادن سردار شهید حاج قاسم سلیمانی نوشته است:
جهان هر چه قدر که بهسوی پیشرفت و تغییر حرکت کند، بازهم به وجود قهرمانانی همچون سردار سلیمانی نیاز دارد.
این نیازمندی تنها به درایت و هوشمندی این افراد در حفاظت از میهن محدود نمیشود، بلکه یکی از مهمترین مسائل را باید در محبوبیتی جستوجو کرد که تنها عده معدودی از این افراد در جلب نظر همه اقشار و گروههای سیاسی از آن خود میسازند. با اینکه بهشخصه کاری به مسائل سیاسی ندارم، اما نمیتوانم از اشاره به یک نکته صرفنظر کنم؛ سردار سلیمانی توانست کاری کند که حتی دشمنانش هم قادر به انکار او و تواناییهایش نبودند.
شاید در این فرصت امکان صحبت درباره چرایی و چگونگی کسب این محبوبیت نباشد، با این حال لازم میدانم از اندوهی که به قلبم نشسته هرچند بهاختصار صحبت کنم؛ اینکه باید از قهرمانان ملی خود سخن بگوییم یا حتی درباره اهمیت وجود آنان صحبت کنیم، اتفاق خوبی است اما ایکاش این گفتهها قبل از وقوع چنین اتفاقاتی رخ بدهد. درباره سردار سلیمانی هم باید زمانی سپری شود تا بتوان درباره او و کارهایش صحبت کرد، اینکه او چه کسی بود و چهکارهایی برای کشورمان انجام داد، سخنی نیست که بتوان در این زمان به زبان آورد.
محمدعلی بهمنی / شاعر
چند غزل از استاد محمدعلی بهمنی
دلخوشم با غزلی تازه همینم کافی ست
دلخوشم با غزلی تازه همینم کافی ست
تو مرا باز رساندی به یقینم ،کافی ست
قانعم،بیشتر از این چه بخواهم از تو؟
گاه گاهی که کنارت بنشینم،کافی ست
گله ای نیست،من وفاصله ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست
آسمانی!تو در آن گستره خورشیدی کن
من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست
من همین قدر که با حال وهوایت –گهگاه
برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست
فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز
که همین شوق مرا، خوبترینم ! کافی ست
چه آتشها
تو را گم میکنم هرروز و پیدا میکنم هرشب
بدینسان خوابها را با تو زیبا میکنم هرشب
تبی این کاه را چون کوه سنگین میکند آنگاه،
چه آتشها که در این کوه، برپا میکنم هرشب
مرا یکشب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا میکنم هرشب
دلم فریاد میخواهد، ولی در انزوای خویش
چه بیآزار با دیوار نجوا میکنم هرشب
کجا دنبال مفهومی برای عشق میگردی؟
که من این واژه را تا صبح معنا میکنم هرشب
کیمیا
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است!
اکسیر من! نه این که مرا شعرِ تازه نیست
من از تو مینویسم و این کیمیا کم است
سرشارم از خیال، ولی این کفاف نیست
در شعر من حقیقت یکماجرا کم است
تا این غزل شبیه غزلهای من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است
گاهی تو را کنار خود احساس میکنم
اما چقدر دلخوشی خوابها کم است
خونِ هرآن غزل که نگفتم بهپای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟!
استاد محمدعلی بهمنی – شاعرhttps://adabkhane.com/