بانوی شاعر- سيده فاطمه موسوى

تو خوانده ای كه غزلهامْ بندْ بندْ تَر است

‏لبِ تو چيست كه از قند نيز قندْ تَراست

‏به كندوى عسل وجامِ مىْ نيازم نيست

‏كه بوسه روى لبانِ تو بي گزند تراست

‏هرآنكسي كه تورا ديده ، دردمند شده

‏تورا كسي كه نديده ست دردمند تراست

‏” به يار مانرسدهم حديث قامت توست

مقامت از همه ى دلبران بلند تراست

به چاك پيرهنت دستِ رد نخواهم زد

اگر چه سيبِ سرِ شاخه دلپسندتر است

#سيده فاطمه موسوى

لب من و لب تو چيست : شهيد اول و ثاني

چقدر آينه باشيم ، قتيل غمزه دواني

من وتو آن كلماتيم شراب غرقِ نباتيم

اگر كه كوه ثباتيم اگر كه رودِ معاني

لب من است سمرقند لب تو است بخارا

چه گفت خواجه ى شيراز به عشوه هاي نهاني

حواسم از دهنت ريخت لباسم از بدنت ريخت

حياي پيرهنت ريخت خودت كه در جرياني

در اين جهان خبرى نيست رساله و نظرى نيست

ز بوسه ات اثرى نيست براي چه نگراني

مگر خود توىِ مغرور ، شبي نيامده بودي

غزل_ترانه بخوانيم و بعد از آن تو بمانى

فداي فتنه ات اى دوست  همينكه آفت جاني

تصدق سرت اي يار همينكه سرو رواني

زبانِ گريه ى بسيار ، زبان رسمىِ  ديدار

بيا به فاطمه بسپار _تصرفاتِ زباني

#سيده فاطمه موسوى

پروانه كه ديده ست كه آتش كفن افتاد

چون شمع بپاي علمِ سوختن افتاد

تمثال حسينت به هزار آينه روييد

آوازه ى حسنت به هزار انجمن افتاد

جوشيد چنان عطر شهيدانه دراين قرن

كز سكه دگر نام اويس قرن افتاد

درآتش غيرت سروجان سوخته چون شمع

گل ناله شد وبلبل مست از سخن افتاد

هم سوسن آزاده دراين مرثيه گريان

هم سرو زپا خسته زداغ چمن افتاد

ازيمن گل افشانى زخم تو درخشيد

تاخون تو در چشم عقيق يمن افتاد

تو گريه ات از شوق وصال است برادر

من گريه ام ازمعجزه ى پيرهن افتاد

افتادی وبرخاستى از خون خودت باز

اينگونه رهِ رود به درياشدن افتاد

آيينه ى صدلاله برآورد دراين دشت

اين گل كه به دامان بهار وطن افتاد

#سيده فاطمه موسوى

از هفت بقعه ، عطرِ گل سيب ميرسد

تا هشتمين بهشت به ترتيب ميرسد

آيينه ى ولايتى و با نگاه ِ تو

مرجانِ جان ، به چشمه ى تهذيب ميرسد

چشمانِ آهوانِ گريزان به لطفِ توست

چون لشكرِ زمانه به تعقيب ميرسد

تضمينِ توست ، طرزِ غريبىِ آهوان

شعرى كه عاشقانه به تشبيب ميرسد

انگورِ زهر خورده براى تو خوب نيست

آخر به جانِ پاكِ تو آسيب ميرسد

هر آينه حديث تو را باشعاعِ نور

نقاشِ آفتاب به تذهيب ميرسد

هر چند عاشقى همه موقوفِ وحدت است

قانونِ عشق باتو به تصويب ميرسد

#سيده فاطمه موسوى

آنك برآمده است طلوعى جليل را

نورى كه سوخته است پرجبرئيل را

لطفى چنانكه بهر يتيمان پدر شده

عدلى چنانكه سوخته دست عقيل را

همچون اميربازوى خيبر گشا نداشت

موسى اگر شكافت به اعجاز نيل را

در مبحث وجود خداوند ، خاكيان

سوگند ميخورند به نامش دليل را

خيرِ كثير گنج ولاى على ست هان!

مردم چه ميكنيد متاع قليل را

از كعبه آمده ست و شكوه غدير او

اينسان تمام كرده بناى خليل را

ساقى كوثر است لب بركه ى غدير

سلطان هل اتى ست مى سلسبيل را

آنك تمام قافله ها راخبر كنيد

خورشيد تا نكوفته طبل رحيل را

#سيده فاطمه موسوى

هیچکس هرگز نمیفهمدکه ماسهم همیم

غیرت عشق است بسم الله الرحمن الرحیم

هر هزارو یک شبم لبریزذکر یاودوود

بوسه ها الصاق میکردم به دستان نسیم

دلخوریهای مرا تو دلبری تعبیر کن

میفرستم تا برایت شاه بیتی ازکلیم

درصد عشق تو درخونم چنان بالا گرفت

هرکه دیدم گفت مستَ ست اوکه،والله العظیم

من به هر معناوصورت عاشق چشمت شدم

تا زالفاظ خوشت میریختی دُرّ یتیم

شیر شعرفارسی آسوده باشد خاطرت

من به چشم_آهوی تو معروف هستم ازقدیم

#سیده فاطمه موسوی #ماه_می

چه بلايي سر انسان معاصر آمد

كه غم جنگ سراغ من شاعر آمد

قلم انگار تفنگ است بدستم چه كنم

من روايتگر يك فاجعه هستم چه كنم

آن طرف چادرى افتاده،ميان خون است

اين طرف از دل آوار سرى بيرون است

اين طرف تر پدرى مات سرى بي بدن است

اين صدايي كه شنيديد صداي يمن است

چشم وا كن يمن امروز همان كرب و بلاست

دور تا دور پراز خيمه ى وهابي هاست

جاى گل بر تن اين خاك كفن افتاده

شمر اينبار گذارش به يمن افتاده

رسم كودك كشي از كرب وبلا ماند بجا

نطفه هاشان همه از آل زياد است اينها

يك به يك حرمله و شمر و سنانند اينها

لكه ى ننگ به دامان جهانند اينها

آرى اين قوم همان است كه در ميشكند

شيعه اينبار ولي آمده سر ميشكند

شك نكن بار گرانيست به تن سرهامان

زنده باشيم و بميريم برادرهامان

اي شما كه همه از نسل ابوسفيانيد

ما شهادت طلبان را ز چه ميترسانيد

آن كه ميترسد از اين جنگ شماييد نه ما

آنكه شد قافيه اش تنگ شماييد نه ما

ماكه انگشترمان نيز عقيق يمن است

ما كه پيراهن مهماني مان هم كفن است

ما كه باروضه ى عباس علم ساخته ايم

بيخ گوش خودتان سنگر كم ساخته ايم

ما كه از روز ازل ميل شهادت داريم

شاعرانه به گل سرخ ارادت داريم

بين وهابيت و داعش اگر عهدي هست

ما زخونخواهى سردار نخواهيم نشست

از كسي باك نداريم كه قاآنى هست

روى انگشترمان نقش سليمانى هست

رهبرى امر كند غرش ايرانى هاست

تازه اين چشمه اى از خون سليمانى هاست

ماشهيديم در اين غائله عشق است گواه

به همين زودی ها قدسيم ان شاء الله

#سيده فاطمه موسوى

تو در پى كدام زنى و جواني اش

در فكر بوسه هاى كه و همزباني اش

تنها سلاح شاعر تو شعر هايش است

تاكى غزل بگويد و تا كى نخواني اش

اين زن كه تا گلوش مىْ و بر لبش دعاست

ديگر چه حاجت است كه سر مي دوانى اش

باخويش فكر ميكنى اين زن روانى است

ايكاش هيچوقت نبينى رواني اش

با جفر بسته اى ره اغيار را به او

هم مي روى سراغ شراب دهاني اش

يك شهوت عجيب براي نوشتنت

با سردىِ جواب فرو مي نشانى اش

#سيده فاطمه موسوى

صبح ازل تجلي بي تابي تو بود

شام ابد ادامه ي زيبايي تو بود

هفت آسمان وديعه والايي توبود

خورشيد ، پرتو غم تنهايي تو بود

آيينه غريبِ تماشايي توبود

اين خاك تيره محو معلايي توبود

يارب طلسم غربت من از غباركيست

بي تابي مدام من از انتظار كيست

اكسير اين شهادت دائم شكار كيست

قطع رگ انار درآيينه كار كيست

خون مي رود از آينه باغ انار كيست

ذبح گلوى چشمه لب آبشار كيست

من حُرَّم و اسير شدن عادت من است

عاشق شدن اصيل ترين سنت من است

هرجا سري بريده شود نوبت من است

اين هم نشان ديگري از رجعت من است

خط غبار كرببلا ساعت من است

قبله حسين و قبله نما ، حيرت من است

دركربلا چه بود كه بدو الدهور شد

يك قطره اشك بود و شراب طهور شد

آتش شد و زمينه ى صبح ظهور شد

خورشيد شدستاره شد آيات نور شد

پاشيد خون او  رگ ماراغيور شد

ذبحانه ي هزار شهيد صبور شد

سبط الرسول بال ملائك دخيل توست

پلكي بزن كه عالم و آدم قتيل توست

دنياغبار بال و پر جبرييل توست

دركائنات روضه ى ذبح جميل توست

معموره ي بهشت متاع قليل توست

ناحيه ى مقدس خون اصيل توست

اذن الجهاد اگر بدهي ميل ميل توست

هفتادودوستاره ى اوتاد خيل توست

كشتى شكست خورده ى طوفان و سيل توست

قطب البروج كامل الاقران سهيل توست

گل كن كه خون عالم و آدم طفيل توست

كنزالعزيز ملتمس الفضل كيل توست

مارا هزار بار نوشتند و حر شديم

باخون تازه از رگ اين عشق پر شديم

يك روز اگربه راه شما راه بُر شديم

امروز درركاب شما خاك خور شديم

اجساد زيرپاي هزاران شتر شديم

خون خورده ايم مااگرامروز دُرشديم

حُر نذر كربلاي تمام قرون شده

او بانسيم خون خدا لاله گون شده

چون سربدار ميكده ي واژگون شده

تلفيقي از تجلي عشق و جنون شده

آنسوى حجم آينه صدچشمه خون شده

درتنگناي واقعه ، از خود برون شده

شکر خدا که صاحب و مولای ماحسين

مسندنشینِ جنت الاعلای ماحسين

صاحب حسامِ قاتل الاعدای  ماحسين

شمشیرِ تابناک تجلّای ما حسين

قرآنِ ذوالجلالِ مجلّای  ما: حسين

دلداده ایم و مهر تولّای ما: حسين

بر خاک ما رسید غبار تعبّدش

بستیم اقامه اوّلِ «ایّاک نعبد»ش

نذر شهادتیم و دخیل تشهّدش

ما را به قتلگاه خودش برد با خودش

از آسمان گذشت مسیح تجرّدش

در خون سلام داد به روز تولّدش

ای آخرالزمان زمان های بعد از این!

عشقِ نخواندنیِ زبان های بعد از این!

ای خون تازه در فوران های بعد از این!

ای روزنامه ها و نشان های بعد از این!

ای مرزِ انفجار جهان های بعد از این!

ای  انقلابِ جاریِ جان های بعد از این!

قبل از تو لاله عادت پرپرشدن نداشت

ذوقِ به خون خویش شناورشدن نداشت

قبل از تو خاک شوق فراترشدن نداشت

دل سنگ بود و میل کبوترشدن نداشت

تقدیر عشق حکم مقدّرشدن نداشت

مکتوبِ عهدِ کشتۀ حیدرشدن نداشت

یک دسته در تحجر خود منجمد شدند

یک دسته در توهم خود مستبد شدند

یک دسته در تضاد نشستند و ضد شدند

یک دسته ضلع زاویه ای منفرد شدند

اضلاع یک مثلث نامتحد شدند

قانون نداشتند ولی منقعد شدند

ای درّۀ دهانِ شبِ در به در شده!

مار سیاهِ سمی هفتاد سر شده!

سربازهای کاغذیِ شعله ور شده!

حزب درخت های سراپا تبر شده!

در روزنامه ی دروغین خبر شده!

قاضیِ حقه بازِ قوق بشر شده!

ای قلب های منجمدِ آدم آهنی!

نسلِ ربات های فقط فکر دشمنی!

خیلِ خبرگزاریِ نفرت پراکنی!

ای قاتلان آینه و آب و روشنی!

ای نطفۀ حرامِ خدایان ناتنی!

افسانۀ مجسمه های شکستنی!

جمهوری بزرگِ بهاری ما رسید

آزادی از قفس به قناری ما رسید

قرآن زنده آمد و قاری ما رسید

فصل طلوع سرخ صحاری ما رسید

خون خدا دوباره به یاری ما رسید

امروز روز شکرگزاری ما رسید

ما می رسیم و چشم زمین بر طلوع ماست

هنگامۀ ظهورِ قریب الوقوع ماست

امروز مقتدای درختان رکوع ماست

تحریم ناکسان نه دلیل خضوع ماست

تسبیحِ خاکِ کرب و بلا سدّ جوع ماست

سوگند می خوریم شهادت شروع ماست

آنَک صلای دولت موعود می رسد

موسای شیرخواره لبِ رود می رسد

عیدانه آورید که مولود می رسد

تابوت عهدِ حضرت داوود می رسد

بانگِ شبانه در شب معهود می رسد

عشق است و دیر می کند و زود می رسد

پیغمبر از کجاست و پیغامش از کجاست؟

باز از که نامه می رسد و نامش از کجاست؟

حکم ظفر ضمانتِ انجامش از کجاست؟

این قصر نور، غلغلۀ بامش از کجاست؟

رعد الحماسه معجزِ رسّامش از کجاست؟

تا کیست صاحب العلم؟ اعلامش از کجاست؟

ای آیۀ مباهله! ای قولِ بی خلاف!

ای سورۀ مجادله! شمشیر بی غلاف!

ای ذوالفقار قهر خداوند در مصاف!

تیغ تو را ملائكة العرش در طواف!

شیر خداست گوشۀ مسجد در اعتکاف

بگذار قول مدعیانِ خیالباف

ای اهل قبله!جلوۀ ذات است بعد ازاین

خونابۀ قتیل فرات است بعد ازاین

مفتاحِ کنز صوم وصلات است بعدازاین

تسبیحِ دائم الصلوات است بعد ازاین

فتح است بعدازاین ونجات است بعدازاین

عشق است بعدازاین وحیات است بعدازاین…

#سيده فاطمه موسوى

ایجاد کننده پست 168

3 thoughts on “بانوی شاعر- سيده فاطمه موسوى

  1. عرض سلام و سربلندی دارم
    در مراسم شب شعر (جانفدا)به عقیده من غزل سرکار خانم موسوی معزز (چه بلايي سر انسان معاصر آمد
    كه غم جنگ سراغ من شاعر آمد)نقطه عطفی بود بر جایگاه غزل آیینی و حماسی،حقیقتا این غزل از دل پر درد مردم مظلوم یمن و سوریه و اهل بیت شهید دشت کرب و بلا خروج کرده و پس از سالها و قرنها به لسان و اندیشه خواهر بزرگوار سرکار خانم موسوی رخنه کرده و از لسان این بزرگوار خارج شده.
    من خوشحالم که در مراسم شب شعر جانفدا حاضر و ناظر بودم و این غزل سپهری در رگ و خونم جاری شد و به لطف شاعر همراه شهدا کرب و بلا شدم،
    انشاالله هر جا که هستید خورشید آسمان زندگیتان را گرم و روشن کند و روزگار برایتان بر مدار خوشی و سعادت بگردد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Related Posts

کلمه مورد نظر را تایپ کنید و کلید اینتر را بفشارید در غیر اینصورت با دکمه Esc خارج شوید.

بازگشت به بالا