«سیمرغِ رحمت» – شعر ایلیا

«سیمرغِ رحمت»

مادرِمضمون و معنا، دست ما را تا گرفت
کودکِ شعرم به راه افتاد و کم کم پا گرفت

ایستادم تا سحر پای حلیمِ آرزو
صبحِ دانایی رسید وکار ما بالا گرفت

دیگِ احساسم بجوش آمد، غزل آماده شد
واژه‌های پخته در ظرف وجودم جا گرفت

باز هم حلوای این ناپخته را ابلیس خورد
باز روح باورم را از تنِ تقوا گرفت

باز هم ضحاکِ خودخواهی مرا تسخیر کرد
باز هم جمشیدِ نعمت را خدا از ما گرفت

تا کمی اسپند پرهیز و ریاضت، نم کشید
چشمِ زخم معصیت، نیروی نیکی را گرفت

تا هوس، چوپان عقلم را به گمراهی کشاند
گوسفندِ نفس را گرگ پلیدی‌ها گرفت

قلعه‌ی توحید را وقتی که ایمان سست شد
لشکرِ تاریک کفر و شرکِ ناپیدا گرفت

پلک هایم در بلوغِ یک نماز نیمه شب
باز با آغوش بسته، یک بغل رؤیا گرفت

غصّه کم کم آمد و از حوضِ چشمان تَرم
ماهیانِ اشک را، بی‌تاب و بی‌پروا گرفت

ازمسیر ایلیا، تا روشنایی راه نیست
توبه کردم، قلبم از بیراهة دنیا گرفت

زالِ قلبم را که پشت کوه یأس افتاده بود
باز با سیمرغِ رحمت*، ایزد یکتا گرفت



* علی علیه السلام

«سیمرغِ رحمت» – شعر ایلیا(حسین محمدی مبارز)

ایجاد کننده پست 170

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Related Posts

کلمه مورد نظر را تایپ کنید و کلید اینتر را بفشارید در غیر اینصورت با دکمه Esc خارج شوید.

بازگشت به بالا