در سینه نداشت نای آهی حتی
جز کودک شش ماهه سپاهی حتی
آخر به که می سپرد زینب را آه
جز نیزه نداشت تکیه گاهی حتی
***
سوز عطش و بغض گلو او را کشت
درد دل و داغ آبرو او را کشت
می گفت به عمه دختری با گریه
مشکی که سپردم به عمو او را کشت
***
مینای غدیر کاسۀ در شده بود
یک آینه آیۀ تکثر شده بود
می گشت به دنبال کسی خون خدا
سرتاسر دشت از علی پر شده بود
***
هر چند قدم زمین که می خورد حسین
از سوز جگر نام تو می برد حسین
از نالۀ جانگداز او دانستم
زینب نرسیده بود می مرد حسین
***
تاریخ ندیده است همپایۀ او
صبر است و شکیب و حلم آرایۀ او
در گودی قتله گاه دنبال چه بود
زینب که ندیده سایه , همسایۀ او
***
ای پاسخ زیبای سلام زینب
خورشید ترین ماه تمام زینب
مرگ است بدون روی تو بودن من
ای صبح عزیمت تو شام زینب
***