علیرضا اطلاقی-شاعر

طمأنینه ای در راز …

گریه اقرارِ تنگ چشمی ها,خنده یک ثروتِ فراوان است
اهل پرهیز خوب می دانند,پشتِ هر اشک چند شیطان است

ساختار بشر چنین بوده است,که اسیرِ کمندِ عادت هاست
آنچه منجر به ترکِ عادت شد,درکِ قصرِ بلندِ عرفان است

من به اصرار شیعه ام زیرا,پدرم شیعه بود و او هم نیز
پدرش شیعه و ب..دین ترتیب,همه اجدادِ من مسلمان است

دلمان را به توبه خوش کردیم,توبه یک قوریِ دمِ دست است
چای پختن در این لعابینه,همچنان آب خوردن آسان است

بخششی نیست توی کار ای مرد,توبه معنای دیگری دارد
توبه یک بازبینیِ کلّی,توبه ترمیمِ روحِ انسان است

از محمّد گرفته تا آدم,از مسیحا گرفته تا موسی
هدفِ جامعِ رسل کلّاً,ارتقاء مقامِ وجدان است

دلمان را به قصّه خوش کردیم,به همین قصّه که مسلمانیم
وَ مسلمان عجالتاً جایش,در بهشت و کنارِ حوران است

بنده ی بازتابِ اشیائیم,پیش از این نیز در زمانی دور
مدّتی سنگ را پرستیدم, سنگ تنها خدای انسان است

مطمئنّم نمازِ هر انسان,شکلِ مخصوصِ خویش را دارد
مطمئنّم نماز اشکالش,گونه در گونه و فراوان است

این نماز و نیایشِ بی عشق,این رکوع و سجودِ بی پندار
پیش تشخیصِ طبّیِ سالک,شکلِ بیمار گونِ هذیان است

ما اسیرِ کلیشه ها هستیم,وسوسه..سیب..آدم و حوّا
وَ تمرّد که معنی اش بی شک,جرم و سرپیچی است و عصیان است

زشت و زیبای عالمِ امکان,به طمأنینه بستگی دارد
اتمِ راز را که بشکافی,دیو هم عنصرِ سلیمان است

………………………………………….

از مجموعه غزلهای عاشقانه کفش قرمزی ها که برای همسرم ،خانم مهدیه امینی سروده ام که کفش قرمز از بسامد های این آثار می باشد.👇👇👇

انتظار…

افکنده بود جمعه اگر چه قرار را
مهدی نبود و مهدیه بود انتظار را

چشمش سپید برفی در خواب و پلک هاش
برهم زدند جنگل کوتوله زار را

سرمه نگو که بر مژه هایش کشیده اند
خاکستر حقیقت شب های تار را

موی سیاه و روی سپیدش هر آینه
آیینه اند جلوه ی لیل و نهار را

ونگوگ را بگوی که ماهی به جلوه است
که خلق می کنند از او شاهکار را

بگذار تا که شعر مدرن و کهن شود
شانه به زلف می کشد او آبشار را

از برگ لاله کفش تنیده به پای سرو
بنگر به صنعت و بنگر ابتکار را

حوری که سبزه و نمکین نیست حور نیست
شرمنده ام بهشت خداوندگار را

آغاز شد شمارش معکوس بوسه…پنج
مهلت نده به قند لبانش چهار را

مانند جیوه باش و به اندک حرارتی
گم کن دراین معاشقه پای قرار را

باید به ساوه عاشق و دیوانه بگذری را
تا مثل من به خون تو عشق و انار را…

ماهی دچار آب شد و من دچار دوست
مرگ است سرنوشت جدایی دچار را

……………………………

تقدیم به ساحت مقدس قمر بنی هاشم

دو مصراع بریده…

از کسی دم زده و بازدمی داشته که
بر رخش زردی پاییز غمی داشته که…

نگران بوده سرش سمت کسی چرخیده
دل شرمنده ی اهل حرمی داشته که…

یک فرو رفته گی ام هست کنار جا پاش
ظاهرا مرد به دستش علمی داشته که…

باده خورده سپس افکنده دو قطره بر خاک
عشق در دست خودش جام جمی داشته که…

در دو مصراع بریده چه صناعت که نکرد
شاعر شعر شهادت قلمی داشته که…

کمرش خم شده… درخویش فرو ریخته و…
هستی اش حال و هوای عدمی داشته که…

شیر لرزیده به خود تا نظر افکنده بر او
او بر ابروی کمانگیر خمی داشته که…

تیر از سینه ی او رد شده بی شک او را
تیر بر نام خود او قسمی داشته که…

هی جلو رفته و هی رو به عقب بر گشته
آه تشویش برم یا نرمی داشته که…

هرچه یاقوت و گهر داشته در مخزن چشم
پای شط ریخته آقا کرمی داشته که…

نخل ها خم شده بودند به تعظیمش ..مرد
آنقدر شخصیت محترمی داشته که…

………………………

تقدیم به ساحت مقدس سیدالشهدا(ع)

لیلاسر…

نیزه را سر به سر تماشا کرد,نیزه را سر به سر تماشا سر
بعد پا را گذاشت بر منبر,رفت از ذوالجناح بالا سر

اسب تغییرشکل فرضی داد,جلوه ی شیء گونه ای مجهول
اسب تصویری از معما شد,اسب تصویری از مُ…اما سر…

دشت در دشت خیزران بر لب ,خیمه در خیمه شعله بر گیسو
نیزه در نیزه نی سوار جنون , نیزه در نیزه قیس و لیلا سر

نیزه ها شیب تند سر بالا ,
دست هفتاد و دو نفربالا
چه کسی پیشگام خواهد شد? چه کسی در فضای بالا سر…?

آه امروز ظهر تاسوعا ست , رود در امتداد هر جا چشم
آه فردا غروب عاشورا ست , نیزه در راستای هر جا سر

آی عشق..آی مسلخی مسلک , رگ رگ دست را که…نوشیدی
میوه از شاخه توی طشت افتاد , نه..تعارف نکن..بفرما سر

دخترک پای نیزه را بوسید , کمرش درد را حمایل گشت
سرو را خم شد احترام آورد , السلامٌ علیک بابا سر

خواب در چشم دخترک خشکید , عمه اش چشمه سار زمزمه شد
لا, لالایی , لالا لالا…نیزه
لا , لالایی , لالا , لالا, لا…سر

سال ها پیش اهرمن می کوفت , بر در خانه ی علی با مشت
حال فرزند فاطمه کوبید , در دارالخلافه را با سر

کاروان رفت و نیمی از او را , با خودش برد تا اسارت ها
کاروان رفت و نیمه ی دیگر , همه جا را گرفت سر تا سر

دشت طوفان وزید و می کاوید, چشم بی چشمه ی زمین را دست
ابر باران گرفت و می نوشید , بر سر نیزه آسمان را سر .

تابستان 85

…………………………..

به ساحت مقدّس امام سجاّدعلیه السّلام

بیمار تندرست…

زنجیرها به پای تو پروانه می شدند
شن بادها عبور تو را شانه می شدند

شمشیرها به زخم تو بودند آشنا
با خانه ی غلاف که بیگانه می شدند

زن های مصری آمده بودند اگر به شام
حیران آن شمایل مردانه می شدند

دیدم که در حلاوت لبخندهای تو
زنبورها عسل زده در خانه می شدند

مردان این قبیله اگر عقل داشتند
در امتداد چشم تو دیوانه می شدند

افسونگران کولی و حیران گردباد
از ذوق گیسوان تو افسانه می شدند

بیماری تو شاکله ی تندرستی است
جان ها به ضعف جسم تو جانانه می شدند

شاید اگر که عزم شکارت به سینه بود
خورشید و ماه دام تو را دانه می شدند

ماه جوان به غمزه ی پیوسته ابرویت
ترکان کرشمه زاده ی فرقانه می شدند

این دشت شاهد است که ابسالی تو را
تلماسه های تشنه سلامانه می شدند

ماه جوان کرامت دستت اگر نبود
این عقده ها گره به گره وا نمی شدند.

علیرضا اطلاقی
کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی

ایجاد کننده پست 93

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Related Posts

کلمه مورد نظر را تایپ کنید و کلید اینتر را بفشارید در غیر اینصورت با دکمه Esc خارج شوید.

بازگشت به بالا