«مشرقِ عاطفه » تیرگی آمد و خورشیدِ زمان، کم کم رفتیعنی از دستِ زمین، ماه ترین همدم رفت آه از این رفت و از آن آمد دردآور تلخدختر دیو در آمد، پسر آدم رفت خنده آواره شد و راه دهان را گم کردآه پیدا شد و تا مرز نمیدانم رفت خشم عفریتۀ تزویر که نم […]
«مشرقِ عاطفه » تیرگی آمد و خورشیدِ زمان، کم کم رفتیعنی از دستِ زمین، ماه ترین همدم رفت آه از این رفت و از آن آمد دردآور تلخدختر دیو در آمد، پسر آدم رفت خنده آواره شد و راه دهان را گم کردآه پیدا شد و تا مرز نمیدانم رفت خشم عفریتۀ تزویر که نم […]
کلمه مورد نظر را تایپ کنید و کلید اینتر را بفشارید در غیر اینصورت با دکمه Esc خارج شوید.