از دل بی تاب قم بعد از تو غم بیرون نرفت
از تنت تا بعد هفده روز ،سَم بیرون نرفت
خانه ی «موسی»بدون طور،کوه نور شد
نور در واقع ز بیت النور هم بیرون نرفت
بعد شادی آن رفیق نیمه راه از سینهام؛
هرچه گفتم غم برو ،غم از دلم بیرون نرفت
از همان روزی که با ذکر تو دم در سینه رفت
چون که یا معصومه گفتم بازدم بیرون نرفت
چون دلم راهی مشهد گشت بر گرد ضریح
هم از این مجموعه بیرون رفت هم بیرون نرفت
درحقیقت این خودش اوج کریمه بودن است
مجرم از صحن تو حتی متهم بیرون نرفت
ای دل اندر صحن هایش از پریشانی منال
مُحْرِم از حد حریمش یک قدم بیرون نرفت
دست پُر گرچه نیامد هیچ کس اینجا،ولی
دست خالی هم کسی از این حرم بیرون نرفت
از حرم که هیچ، حتی شک ندارم زائرت؛
دست خالی از خیابان ارَم بیرون نرفت
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
به ظالم خم نخواهد گشت قطعا قد وبالایش
کسی که روز و شب با یاعلی برخیزد ازجایش
اگر که ذوالفقارش سر برون آرد به قهر خود
منافق را به آنی می کند از جمع منهایش
من و امثال من در این حرم آیا چه می خواهیم
اگر جبریل می سوزد دراین درگاه پرهایش
اگر درکربلا نام علی را می بری قطعا؛
برات کربلایت در نجف خورده ست امضایش
کسی که دست رد برسینه ی عالم نزد هرگز
یقینا فرق خواهدکرد معنای بفرمایش
کجایی عدل پی در پی که در مُلکت یهودی نه؛
مسلمانی درآمد بارها خلخال از پایش
اگر آقایی ام داده درعالم علتش این است
کسی را غیر مولایم نخواندم هرگز آقایش
اگر نوکر بسوزد هم درآتش مطمئن هستم
نخواهد سوخت دستش لااقل در بین اعضایش
چه شب هایی که این تن شد کبود ازداغ فرزندت
خودت در روز محشر یاعلی نگذار تنهایش
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
شمشیرِ زهر خورده به سر تکیه داده است
برعکس گشته خیر به شر تکیه داده است
گاهی شود هویت جنگل صنوبری
آن هم حساب کن به تبر تکیه داده است
از پنج تن چهار تنش هم به مرتضی
عالم اگر به پنج نفر تکیه داده است
این ماه ماه منشق شب های کوفه است
ماهی که ظاهراً به سحر تکیه داده است
عباس زیر بازوی او را گرفته است
این دفعه کهکشان به قمر تکیه داده است
گفتم که رفتنی است همان دم که دیدمش؛
می آید و پدر به پسر تکیه داده است
زینب سی و سه سال پس از داستان میخ
چون مادرش نشسته به در تکیه داده است
زخمی به نام فاطمه سر ریز می شود
زخمی که سال ها به جگر تکیه داده است
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
احساس می کردم که درخاک خراسانم
در مِلک طِلق اهل بیتم توی ایرانم
روی لبم هم ذکر یا موسی بن جعفر بود
هم یا جواد العشق بود و هم رضا جانم
از بس فضای صحن ها مانند مشهد بود
شک کرده بودم میزبانم یا که مهمانم
دنبال جسمی تازه بودم بین زائرها
دنبال یک قالب برای روح عریانم
درمحضر باب الحوائج حس من این است
با پهلوان نَفْس پیش هفتمین خوانم
دور ضریحش بود که یک لحظه حس کردم
در نوکری هم شانه با موسی بن عمرانم
یک بار کظم غیظ کردم تازه با سختی
از آن به بعد احساس کردم من مسلمانم
تا که بگردد چرخ بر وِفق مراد من
باید خودم را دور این مرقد بگردانم
وقتی که درهای حرم را خادمان بستند
احساس کردم سیزده شب توی زندانم
احساس کردم شعر می گویم ولی ناچیز
انگار مهدی رحیمی زمستانم
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
تو تَرَحُّم نکنی پس که تَرَحُّم بکند
تو تَبَسُّم نکنی پس که تَبَسُّم بکند
پشت هم جرم و خطاهای من بی سرو پا
آتش معصیتم را پُرِ هیزم بکند
همه جا بندهی تو رفته و ردش کردند
عاقبت آمده تا با تو تکلم بکند
تو نگاهش نکنی بار گناهش او را
آخرْ انگشت نمای همه مردم بکند
خواهش بنده ات این است نخواهی محشر
در شلوغی پسر فاطمه را گُم بکند
بگذارید که این بنده بماند تاکه
دوسه خط گریه برای شب سوم بکند
یک نفرنیست که در هلهله ی شام خراب
سینه اش را سپر صورت خانم بکند
آنقدر مویِ سرش سوخت درآتش کَم شد
چادرِ سوخته اش تا به ابد پرچَم شد
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
تقدیم به حضرت زینب سلام الله علیها:
آن که نه سیراب از آب است و از خوردن نه سیر
باتمام خویش در راه حسینش شد نصیر
آه شد شأن نزول سوره ی انسان چنین
بی حسینش هم یتیم و هم فقیر و هم اسیر
سوره ی فتح علی در خطبه اش با کوفه گفت:
نوشتان باد آتش آن منزلگه «سا ءت مصیر»
ای مراعات نظیر ای کاش می مردی که شد؛
روبه رو ابن زیاد ای وای با «خیر کثیر»
پیرهن را می درید این زن اگر زینب نبود
آن زمانی که حسینش شد کفن پوش حصیر
چون که زیبا دید با کوهی از اندوهی بزرگ
کربلا تا شام راهش شد ولی «سهلاً یسیر»
می شد آری بی اثر سیلی بر آن گوش سمیع
می شد اصلا داغ بی معنا در آن چشم بصیر
گرچه دشوار است این راه و پراست از کوفیان
یک نفر مانند زینب هست خضر این مسیر
شرح غزل شاعر مهدی رحیمی (زمستان) توسط جناب دکتر حسین محمدی مبارز (ایلیا)