جیب دلم پر از هوس عاشقانه هاست
گرمای دستهای نجیب تو پس کجاست؟
دوران پادشاهی عقلم به سر رسید
عشقت شبیه لشگر نادر جهانگشاست
شیراز واره های تنت غرق بوی گل
پشت حصار پیرهنت باغ دلگشاست
از واژه ها توقع وصف تو کاهلی است
تشبیه چشمهات خودش عین افتراست
عقلم به حل مسئله ات قد نمی دهد
واضح ترین معادله مجهول و جابجاست
دست عروض و قافیه پیش تو بسته است
کنجاندنت میان هجا سعی بی صفاست
با هر طلوع روی تو مستشرقم هنوز
این خاورمیانه برایم چه آشناست
لعنت به من که فکر و خیالم کنار توست
نفرین به خاطرت که به جان دلم بلاست
“بی تو خوشم” ولی تو به این جمله دل نبند
شاعر به درد نشر اکاذیب مبتلاست
یاسرحجازی